✓ سکانس اول: یک روز با همه ی شور و شوق معلمی که اساسأ با نوسانات خُلقی ات کم و زیاد می شود، می نشینی  برای تدریسهای فردا ایده پیدا میکنی، طرح درس می نویسی، ابزارهای هرچند ساده برای آموزش ریاضی و‌علوم و بقیه درسها می سازی و‌.

✓ سکانس دوم: فردا در کلاس.
هر آن چیزی که انتظارش را نداری بر سرت می آید.
بدتر از همه این هست که دانش آموزانت کوچکترین وَقْعی برای ایده ها و طرح درس و ابزارهای من درآوردی و بدردبخور و گاهی غیر کاربردی ات نمی نهند و اینجا تازه اول ماجراست.

✓ سکانس سوم: یاد روزی می افتی که به امید دستپخت مامان، خسته و گرسنه خودت را تا خانه کشانده بودی و بعد از دیدن و چشیدن غذای من درآوردی جدیدی که مامان از برنامه های شبکه پنج تلویزیون با شور و شوق برایت پخته بود اصصصصصصلا به وجد نیامدی و گفتی مامان از غذای دیشب چیزی نمانده؟؟

در همین لحظه نفرین دعاگونه ی مادر نصیبت می شود که ای بی لیاقت!!
لیاقتت همان عدس پلوی بی عدس و آبگوشت بی گوشت و قیمه ی بی لپه ست

قیافه ای که از این دعای نفرین گونه ی مادر نصیبت شده دیدنی ست.
ناگهان به یاد حال و روز خودت در کلاس درس میفتی و‌ از همان دعاهای نفرین گونه نصیب دانش آموزانت میکنی که .

خدایا!!! به راه راست هدایتشان کن.
 

روانشناسی پرتوقع ها

آفتابه لگن هفت دست...

ی ,بی ,درس ,نفرین ,طرح ,کلاس ,و شوق ,شور و ,نفرین گونه ,در کلاس ,مامان از

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تجهیزات پزشکی کسب رایگان ارز های مجازی |کسب درآمد وبلاگ جزوه درسی زیبایی رد فیلم - دانلود فیلم و سریال مقالات علمی آزمون آنلاین کنکور سراسری تجربی، ریاضی، انسانی و زبان استعدادیابی شب های روشن آشپزی نوین